جدول جو
جدول جو

معنی رها گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رها گردیدن
(تَهََ وْ وُ رَ تَ)
رهاگشتن. خلاص شدن. رها شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رها گشتن و رها شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ هََ)
پهن شدن. عرض. (منتهی الارب). عراضه. (منتهی الارب). پهن گشتن. پخچ شدن. گسترده شدن. رجوع به پهن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ شُ دَ)
رام شدن. رام گشتن. تسلیم شدن. ساکت شدن. فرمانبردار شدن: اذلیلاء، خوار و رام گردیدن. تدنیح، رام گردیدن. تدنیخ، رام گردیدن. درقله، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. دنوخ، رام و نرم گردیدن. دوخ، رام گردیدن. ذل، رام گردیدن. رام، رام گردیدن. زعن، رام گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فریفته شدن. گول خوردن. غره گشتن. مغرور شدن. رجوع به غره شود:
نگردد به گفتار مستانه غره
کسی کو دل و جان هشیار دارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دَ)
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن:
اما سخن درست این باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد.
عطار.
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کهن گشتن. رجوع به کهن گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوموی شدن: اکتهال، کهل گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به اکتهال و کهل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَدْ دُ تَ)
رسوا شدن. مفتضح گشتن. بی آبرو گردیدن:
ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوا
اگرچه سازدخصمت شب سیه پرده
ایمانی اصفهانی (از ارمغان آصفی).
- امثال:
پستۀ بی مغز چون دهان باز کند رسوا گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 505).
و رجوع به رسوا شدن و رسوا گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ کَ دَ)
براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن: و جملۀ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی) ، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن: عزّ، روان گردیدن آب. عمی، روان گردیدن. عین، روان گردیدن آب و اشک. (منتهی الارب). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَسْ سُ تَ)
تغییر یافتن رنگ. دگرگون شدن لون:
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ بُ دَ)
درهم شدن. شوریده و مختلط گشتن: الیهجاج، درهم گردیدن کار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ زَ دَ)
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ اُ دَ)
تباه شدن. ضایع گردیدن. نابودگشتن. از بین رفتن. هبا شدن. هدر رفتن:
در وقت کینه گر بودش بر حسود دست
قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر.
عطار
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهن گردیدن
تصویر پهن گردیدن
پهن شدن پهن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا گردیدن
تصویر فدا گردیدن
فدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار